برخلاف تصوری که رایج است، کارآفرینی تنها در بخش خصوصی و شرکتهای مستقل معنا نمیشود. کارآفرینی میتواند داخل یک سازمان رخ دهد. همچنین کارآفرینی منحصر در شرکتهای خصوصی انتفاعی هم نیست. کارآفرینی و نوآوری در نهادهای دولتی، خیریهها، مؤسسات مذهبی و … هم میتوانند مفهوم پیدا کند. بسیاری از اساتید مدیریت طبق تعاریفی که از کارآفرینی دارند آن را در سازمانها نیز قابل به کارگیری میدانند. ژان باپتیست سِی اقتصاددان فرانسوی و از اولین اقتصاددانانی که واژه کارآفرینی را به کار برد، آن را بدین صورت تعریف میکند:
یعنی با توجه به مفهوم کارآفرینی در این تعریف که بعدها توسط افرادی چون شومپیتر تکامل یافت، کارآفرینی محدود به تأسیس یک شرکت نمیشود و میتواند داخل سازمان نیز صورت گیرد. مثل ایجاد کردن دورههای آموزشی در درون یک شرکت صنعتی که در ساختار موجود، کارآفرینی رخ میدهد. در واقع با برگزاری این دورهها منابع (کارشناسان سازمان) از یک حوزه با بهره وری پایین (بلااستفاده ماندن دانش آنها) به حوزهای با بهره وری بالاتر (آموزش افراد علاقه مند) منتقل میشوند.
چرا نوآوری و کارآفرینی در موسسات دولتی از موسسات خصوصی کمتر است؟
انواع مختلفی از مؤسسات خدماتی مثل ادارات دولتی، اتحادیهها، مساجد، دانشگاهها، مدارس، بیمارستانها، مؤسسات خیریه و انجمنهای علمی وجود دارند که با گسترش زندگی مدرن و دخالت گسترده نهادها در زندگی انسانها، نوآوری در آنها میتواند نقش اساسی در بهتر کردن شرایط جامعه داشته باشد. اما چرا کارآفرینی در این بخشها سختتر از کارآفرینی در بخش خصوصی است؟ به چه دلایلی کمتر میبینیم که این مؤسسات به ویژه مؤسسات دولتی در مقایسه با سازمانهای انتفاعی خصوصی در کار خود نوآوری نشان دهند؟
نوآوری در این مؤسسات از شرکتها بسیار مشکلتر است. این مشکل صرفاً به دلیل وجود افراد غیر خلاق در این مؤسسات نیست. بلکه نوآورترین افراد نیز بعد از مدتی کار در این مؤسسات رویهی خود را تغییر میدهند. همین مساله باعث میشود این ایده شکل بگیرد که شاید مشکل در جای دیگری وجود دارد و نیروهایی در ذات این سازمانها وجود دارند که مانع کارآفرینی و نوآوری میشوند.
پیتر دراکر از اساتید مطرح علم مدیریت چنین دیدگاهی داشت. وی در کتاب نوآوری و کارآفرینی سه دلیل مهم و عمده برای این مساله ذکر میکند که باعث میشود کارآفرینی و بروز نوآوری در سازمانهای خدماتی و دولتی با موانعی جدی مواجه شود:
۱. پرداختها در این مؤسسات نتیجه محور نیست، بودجه محور است.
مؤسسات دولتی خودشان سودآور نیستند و از بودجهای که توسط دولت با اخذ مالیات، درآمد نفت و… به دست آمده کار خود را پیش میبرند. مؤسسات غیر انتفاعی مانند خیریهها هم عموماً بودجه خود را از طریق کمکهای مالی اهدا کنندگان به دست میآورند. گرفتن بودجه بیشتر در این مؤسسات یعنی موفقیت! و این مؤسسات هر چه با تلاشها و پدیدههای گستردهتری درگیر شوند موفق به گرفتن بودجه بیشتری میشوند.
از طرف دیگر از تلاش برای جداسازی فعالیتها از این منظر که بودجه را میتواند کاهش دهد یا به پرستیژ موسسه لطمه بزند خودداری میشود. در واقع بیش از آن که رسیدن به نتیجه یک هدف باشد گسترش فعالیتها که به شکل درستی هم صورت نمیگیرد، در جهت دریافت بودجه بیشتر در دستور کار قرار میگیرد. سازمانی که نتیجه برایش اهمیت چندانی نداشته باشد کمتر به نوآوری و کارآفرینی در جهت رسیدن به آن نتایج دست خواهد زد.
۲. یک موسسه خدماتی نیاز دارد تا همه را راضی نگه دارد!
در شرکتهای تولیدی در نهایت یک عنصر است که تعیین کننده است: رضایت مشتری. اما در شرکتهای دولتی و خدماتی همه باید راضی شوند: مخاطبان، کارکنان، سهامداران و حتی بعضاً عموم مردم جامعه! هر کدام از این عناصر ممکن است در مقابل نوآوری جدید سنگر بگیرند. به همین دلیل تغییرات به آسانی پیاده سازی نمیشوند و نیاز به این وجود دارد که ابتدا نوآوری جدید طرفدارانی پیدا کند که از آن در برابر مخالفتها حمایت کنند. این مساله باعث میشود نوآوریها یا به کلی با مقاومت رو به رو شوند و شکست بخورند یا به قدری این روند کند و پرهزینه پیش برود که اهداف تعیین شده به طور مطلوب محقق نشود.
۳. این مؤسسات به دنبال کار اخلاقی هستند نه کار اقتصادی!
اگر مسئول یک موسسه غیرانتفاعی تأمینکننده غذا برای محرومان بگوید: «تا وقتی یک گرسنه در این شهر است ما به مأموریتمان ادامه میدهیم.» با استقبال مواجه خواهد شد. اما وقتی او بگوید: «اگر بیشترین تعداد از افراد نیازمند که از طریق کانالهای ارتباطی موجود در دسترساند، به اندازه کافی غذا برای خوردن به دست آورند، کار ما کامل خواهد شد.» با واکنش منفی افرادی مواجه میشود که او را مسئولیتپذیر و دلسوز نمیدانند.
در حالی که گوینده جمله دوم یک دیدگاه اقتصادی و منطقی دارد. اقتصاد همیشه در جستجوی یک تخصیص بهینهتر برای رسیدن به نتیجه بهتر است. در حالی که در مؤسسات خدماتی این بینش رایج است که ما کار خوب انجام میدهیم. کار خوب چیزی است که مطلق است و باید آن را دوچندان کرد. این ذهنیت که میتوان کار بهتری با روشی جدید انجام داد کنار گذاشته میشود. این تعبیر تحلیل هزینه فرصت را نمیپذیرد و تنها در جهت همان مسیر به تلاش مضاعف ادامه میدهد. در چنین شرایطی تقاضا برای نوآوری به چشم بیاعتقادی به ارزشها، توهین به اعتقادات پرسنل و بی تعهدی تلقی میشود.
در واقع این مؤسسات جای «بهینهسازی»، «بیشینهسازی» میکنند. وقتی این بیشینهسازی از حد بهینه خود فراتر رود برای ادامه دادن نیاز به هزینهها و منابع سنگینتری خواهد داشت و هدف حداکثر کردن نیز هرگز محقق نخواهد شد. اما توقف چیزی که همیشه انجام میشده برای این مؤسسات دردناک است.
در بخشهای بعدی به رویهها و سیاستهایی که دراکر برای نوآوری و کارآفرینی در سازمانهای دولتی و غیرانتفاعی پیشنهاد میکند خواهیم پرداخت پس با ما همراه باشید.