نوآوری اجتماعی یکی از راه های تغییر شرایط زندگی مردمان کمتر برخوردار است. این مفهوم در ایران کمتر جا افتاده است ولی فرصت های زیادی برای گسترش آن وجود دارد. جهت کسب آگاهی بیشتر در این حوزه با دکتر شوان صدرقاضی مصاحبه ای داشتیم. او دکترای خود را از دانشگاه سازمان ملل دریافت کرده است و در پروژه های مختلفی در سراسر جهان به منظور نوآوری و کارآفرینی اثربخش اجتماعی همکاری داشته است.
ابتدا کمی از خودتان برایمان بگویید. چه شد که شما به حوزه نوآوری اجتماعی علاقهمند شدید؟
من شوان صدرقاضی هستم. متولد سال ۵۷ در مهاباد و ورودی سال ۷۶ رشتهی مهندسی صنایع در دانشگاه اصفهان. از خوبیهای رشته صنایع ارتباط با زمینههای مختلفی مثل اقتصاد و مدیریت است. آن زمان من از افرادی نبودم که به سرعت به دنبال خارج رفتن باشم. دو ترم آخر در دانشگاه شریف مهمان بودم و اولین کار بعد از دانشگاهم در زمینه مدیریت کیفیت در یک شرکت فناوری اطلاعات یکی از اساتید دانشگاه شریف بود.
بعد بهطور اتفاقی با رشتهی مدیریت نوآوری در دانشگاهی به نام چالمرز که برترین دانشگاه صنعتی سوئد است، آشنا شدم. مدت دوره آنها یک سال و نیم و زبان آن انگلیسی بود. از روی کنجکاوی این رشته را انتخاب کردم. چیزی که مسیر من را متفاوت کرد این بود که دوست نداشتم همان مسیری را که همه میروند انتخاب کنم. در مهندسی هم صنایع را به دلیل تفاوتش و امکان تغییر مسیر به سایر حوزهها انتخاب کرده بودم. دوره خوبی بود و ما جزو اولین دورهی دانشجوها بودیم. ولی هنوز دیدگاهم این بود که آموختهها با چیزی که ما در ایران به آن نیاز داریم متفاوت است. چون بیشتر به بحثهای های تک و نوآوریهای سیلیکون ولی میپرداختند. در نهایت حس کردم باید چیزی بهدردبخورتر یاد بگیرم. بعد از آن به شکلی اتفاقی استادم در سوئد، مرا به کنفرانسی در استکهلم فرستاد. در آنجا یکی از سخنرانان کلیدی رئیس مرکز تحقیقات دانشگاه سازمان ملل بود. او در آن همایش اعلام کرد که یکی از چیزهای مهمی که کشورهای در حال توسعه نیاز دارند توجه به نوآوری است و برای همین رشته دکترایی تحت عنوان نوآوری برای توسعه ایجاد کردهاند. من برای آن اپلای کردم و به مرکز آن در هلند رفتم.
در آن زمان بحث جامعه قعر هرم تازه شروع شده بود. دنیای دانشگاه و تجارت متوجه شده بودند که بیشتر مفاهیمی که برای تجارت و کسب و کار تدریس میکنیم در نهایت برای اقشار درآمدی متوسط به بالای جامعه و نیازهای آنها کاربرد دارد؛ اما دو سوم جمعیت دنیا در دهکهای کم درآمدی هستند. لزوماً فقیر نیستند و سطح درآمدهایشان پایین است یا درآمدهای فصلی دارند. از طرفی تمام بحثهای نوآوری و استارتاپ ها و … همه میخواهند برای افراد با درآمد بالا نوآوری کنند. رقابت در آن زمینهها خیلی شدید شده و واقعاً به ایدههای خیلی خوبی نیاز است تا یک تکه از کیک را برداری و موفق شوی. رویکرد جامعهی قعر هرم این بود که چرا همه به یک سومی که رقابت در آن سختتر میشود چسبیدهایم؟ چرا به نیازهای دو سوم بقیه توجه نمیکنیم؟ و این چیزی بود که موضوع پژوهش اصلی من در دوره دکترا شد تا ببینیم با رویکرد کسب و کار اجتماعی و نوآوری اجتماعی (و نه خیریه و صرفاً رفع نیازها) توسط بخشهای مختلف خصوصی و غیردولتی چه فعالیتهایی انجام شده است.
یکی از چالشهایی که الآن وجود دارد این است که وقتی میگوییم نوآوری اجتماعی و استارتاپ اجتماعی، همه فکر میکنند منظور خیریهها هستند. چه طور در آنجا با این موضوع مواجه میشوند؟
شاید بهتر باشد با مقایسه نوآوری تجاری و نوآوری اجتماعی بحث را پیش ببریم. نوآوری تجاری به یک نیازی پاسخ میدهد که یا اصلاً پاسخ داده نشده یا راهحلهای موجود برای حلش قانعکننده نبوده است. مثلاً اسنپ و تپسی برای این آمدهاند که هنوز این نیاز که راحت از نقطهای به نقطه دیگری برویم بهخوبی جواب داده نشده و این یک نوآوری تجاری میشود.
نوآوری اجتماعی هم یک نیاز یا دغدغهای را تشخیص میدهد ولی این نیاز و دغدغه، اجتماعی است. حالا این اجتماعی بودن میتواند محیط زیستی، معیشتی و … باشد و برای مسائل غیرتجاری راهحل پیدا میکنند. مسائل اجتماعی طیف وسیعی دارند به طوری که میتواند کاملاً جنبهی جامعهشناسانه داشته باشد. مثلاً در اروپا یا ژاپن و آمریکا زندگی به قدری ماشینی شده که همسایهها از حال هم خبر ندارند. این مسئله میتواند یک معضل اجتماعی تعریف شود تا ببینیم چه طور حس هممحلهای بودن را تقویت کنیم. این یک نوع نوآوری اجتماعی است که زیاد هم پولی در آن نیست و بیشتر هم شهرداری و بعضی نهادهای غیردولتی از آن حمایت میکنند و با جامعه محلی ارتباط برقرار میکنند تا راهحلی پیدا کنند. یا در موردی دیگر در سوئد وقتی که پدر و مادر برای بچهها میگذارند کمتر و کمتر میشود. این را یک مشکل اجتماعی تشخیص داده بودند. بخشی از این مسئله به خاطر اشتغال پدر و مادر و بخش دیگر آن به خاطر سرگرم شدن بچهها با بازیهای کامپیوتری به وجود آمده است. همه فکر میکنند که چون در آنجا رفاه اجتماعی بالا است، همهی کارها را باید معلم و مدرسه بکند ولی از نظر روانشناسی به این نتیجه رسیدهاند زمان بازی با کودک خیلی برای رشد ذهنی و شخصیتی کودک مهم است و چیزی نمیتواند جای آن را بگیرد. به همین دلیل برای آن فراخوان داده بودند. این کار ممکن است بهطور مستقیم درآمدی نداشته باشد و درآمد آن میتواند به این شکل باشد که دولتها بودجهای به آن اختصاص دهند.
میتوان گفت که دولت یک سری از وظایف خود را به کسب و کارهای اجتماعی برونسپاری میکند؟
دقیقاً. کلاً همه جای دنیا، چه در کشورهای توسعهیافته و چه در کشورهای در حال توسعه، دولتها هیچ خوشنامیای برای نوآوری ندارند. دولتها یک سری سازوکارها را دارند. در بهترین حالت بوروکراسی یک سری قوانین که تصویب شده را پیاده میکند. هیچ جای دنیا بخش دولتی خوشنامی یا مهارتی برای نوآوری ندارد. حالا بعضی از دولتها به این واقف شدهاند و به این فکر افتادهاند که از آنهایی که خلاقیت بیشتر در DNA شان هست و اینکاره هستند، برای ارائه راهحل و انجام کار دعوت کنند.
واقعاً به نظر شما خلاقیت تا حد زیادی به DNA بستگی دارد؟
نه منظورم این است که بعضی سازمانها چابک هستند. در DNA آنها این چابکی وجود دارد. منظورم ژن خوب نیست!
این نوع خلاقیتی که ما میگوییم چیزی نیست که یک نابغهای بنشیند در اتاق فکر کند و راهحل دهد. اتفاقاً راهحل در این زمینهها زیاد هستند. بهخصوص در عصر ما بهوسیله اینترنت میتوان حداقل ایده اولیه را به سرعت دریافت کرد. مهم این است که راهحل را چه طور تعریف کنیم که در جامعه خاصی که بهعنوان جامعه هدف انتخاب کردهایم جواب دهد.
مثلاً از دهه ۱۹۷۰ پروژههای زیادی در مورد استفاده از انرژیهای خورشیدی در مناطق محروم مانند هند و بنگلادش تعریف شده است. رویکردشان هم بهشدت مهندسی بوده است. مثل ایران که در آن دوران، افرادی که در زمینه توسعه بودند با پیشزمینه مهندسی میآمدند و میگفتند اینجا آفتاب هست ولی برق نیست، پس باید از انرژی خورشیدی استفاده کنیم. ولی با وجود گذشت زمان هنوز هم این رویه درست جا نیفتاده است. مثلاً در بخش تأمین مالی نوآوری نداشتهاند. تنها راهی که گذاشتهاند این است که روستایی چند میلیون پول بدهد تا سلولهای خورشیدی برایش نصب شود. در بهترین حالت به او مقداری وام بدهند که آن هم آنقدر پیچ و خم دارد که خیلیها از خیرش میگذرند. برای همین مثال شاید نوآوری در این حوزه صددرصد اجتماعی نباشد اما چون تأثیر محیط زیستی مثبت دارد و خلاقیت هم درونش وجود دارد بتوان آن را نوعی نوآوری اجتماعی در نظر گرفت.
در کنیا و بسیاری از کشورهای آفریقایی دیگر مانند این پروژهها هم وجود داشته است و بانک جهانی و NGOهای بینالمللی حتی سلولهای خورشیدی را به رایگان میدادند. از دید خودشان هم این یک رابطه برد-برد است. هم آنها برق دارند و هم چوب و هیزم برای روشنایی نمیسوزانند. ولی اتفاقی که میافتاد این بود که افراد این پنل ها را به جای استفاده در بازار سیاه میفروختند؛ یعنی ارزش فروش آن برایشان بیشتر است تا آنکه در بلندمدت از آن استفاده کنند. اگر هم قرار بود پول اولیه را خودشان بدهند، باز مبلغی مانند ۵۰ دلار برایشان خیلی زیاد بود. یک راهحل خلاقیت محور این بود که از کارت شارژی استفاده شود که مثل سیمکارت با مبلغ پایین شارژ میشود. افراد به این وسیله با ۱۰ دلار دستگاه را میخرند و هر موقع خواستند ۱ دلار میدهند و کد را با موبایل میفرستند تا مثلاً یک روز کار کند، چون شاید فقط برای مواقع خاص به برق نیاز داشته باشند. ۷۰ بار که یک دلار یک دلار این پول را دادند، قفل این ابزار باز میشود و صاحب دستگاه میشوند. هر جا هم دیدند که دستگاه به دردشان نمیخورد میتوانند آن را پس دهند و آن یک دلارها هم هزینه استفادهای بوده است که انجام دادهاند، درست مثل سیستم لیزینگ.
در واقع این کار دارد هر دو طرف را به هم وابسته میکند و به کاربر میفهماند این مساله چه قدر میتواند ارزشمند باشد.
دقیقاً. در خیلی از نوآوریهای اجتماعی که پای یک محصول هم در میان است، بسیاری از اوقات آن محصول بلافاصله نفع خود را نشان نمیدهد. مثلاً موبایل یکی از معدود تکنولوژیهایی هست که خیلی در جوامع کمدرآمد موفق و مقبول بوده است. به دلیل آن که بلافاصله نفع خود را نشان میدهد و فرد میتواند تماس بگیرد؛ اما خیلی چیزهای دیگر بلافاصله نفع خود را نشان نمیدهند. مثلاً محصولاتی که در حوزه بهداشت، مسائل آموزشی، انرژی و محیط زیست تولید میشوند، بلافاصله جواب نمیدهد. هنر آن نوآور اجتماعی یا کارآفرین اجتماعی آن است که یک راهکار دیگری پیدا کند که آن نفع را واضحتر به مردم نشان دهد. در همان مثال قبلی پکیج خورشیدی، این ریسک برای من بالاست که ۶۰ دلار برای چیزی که نمیدانم به دردم میخورد یا نه بپردازم. ولی این روش که یک دلار یک دلار پول بدهم این ریسک را برای من کم میکند، پس از آن استقبال میکنم.
در خیلی از نوآوریهایی که در سراسر جهان انجام شده ردپای برخی نهادهای بینالمللی مثل سازمان ملل، بانک جهانی و NGOهای بزرگ را میبینیم. این نهادها دقیقاً چه طور وارد عمل میشوند و نقش آنها چیست؟
نه. آنها هم یک جورهایی public sector محسوب میشوند و در نوآوری خوب نیستند و تنها مزیت آنها در این است که میتوانند مشکلات را تشخیص بدهند. خوبی سازمانهای بزرگ این است که با توجه به مسائلی که داریم مانند گرمایش زمین، تغییرات اقلیمی، تغییرات اجتماعی و بیشتر شدن فاصله فقیر و غنی، عدالت آموزشی و … یک سری اولویتها را تشخیص میدهند و نقش تسهیل گری بازی میکنند، مثل کاری که برای بیماریهای واگیردار به شکل جهانی کردند. وقتی دیدند که فلج اطفال هم چنان قربانی میگیرد، یک اجتماع جهانی به برای ریشهکن کردن فلج اطفال به وجود آورند. اگر این را به دست خود کشورها میسپردند که انجام دهند احتمالاً بعضی انجام میدادند و بعضی که درگیر مسائل داخلی اقتصادی و جنگ بودند، هیچوقت انجام نمیدادند و این بیماری هم چنان پابرجا میماند.
بعضی از مسائل هست که بخش خصوصی میتواند نقش مفیدتری در توسعهشان ایفا کند. مثلاً من در یکی از پروژههای UNDP شرکت داشتم که میخواستند بخش خصوصی را تشویق کنند تا کسب و کارهایی تعریف کنند یا تغییراتی در کسب و کارهای فعلی انجام دهند که نفع بیشتری برای جامعهی کمتر برخوردار داشته باشد. چون در حالت سنتی نهایت کاری که یک کسب و کار برای توسعه انجام میدهد این است که یک مدرسه میسازد، یا پولی به افراد کمتر برخوردار میدهد که درد خاصی را از جامعه دوا نمیکند. یکی از انتقاداتی که به رویکرد مسئولیت اجتماعی شرکتها میشود، همین است که معمولاً خیلی از این پروژهها در حد یک چیز سمبلیک میماند.
بحث این است که به جای آن که نفع اجتماعی را به صورت جداگانه ببینیم و مثلاً بگوییم من سرمایه خودم را جدا میبینم و پولم که زیاد شد اینقدر به جامعه کمک میکنم، باید از اول طراحی کسب و کارمان را طوری انجام دهیم که نفع اجتماعی بیشتری داشته باشد.
مثالی که در ایران هم هست مجموعه فیروز است که بنیانگذارش معلولیت دارد ولی از اول کسب و کاری که طراحی کرده است قصد داشته که برای نیروی کارش از معلولین استفاده کند. لازمه این کار این است که محیط کار طوری طراحی شود که رفت و آمد راحتتر باشد، آموزشهای دقیقتر داده شود و … . مدیر این مجموعه میتوانست بگوید من که کسب و کارم را دارم و هر موقع سودم به این حد رسید نیم درصد به خیریه کمک میکنم؛ اما این شیوه انسان دوستانهی سنتی است که معمولاً هم جواب نمیدهد. چون هر موقع آن بنگاه اقتصادی وضعش خوب باشد انجام میشود ولی هر موقع وضع خوب نباشد انجام نمیشود. در نتیجه هیچ پایایی ندارد.
یکی از مشکلات این رویکردهای سنتی و هیئتی و خیریهای که همه میخواهند نفعی برسانند، این است که چون مقطعی کار میکنند و پایایی ندارند؛ واقعاً معضل را از بین نمیبرند و در بهترین حالت مثل یک مسکن هستند. میتوانید مسکن را دوباره تجویز کنید ولی ریشه مسئله هیچ تغییری نکرده است. در رویکرد نوآوری اجتماعی بیشتر به سراغ این میروند که ما برای ریشه کاری بکنیم. مثل همان ضربالمثلی که میگویند اگر به کسی ماهی بدهی یک بار سیر میشود. این نوآوری اجتماعی نیست، صرفاً خیریه سنتی هست، یک قدم بالاترش این است که ماهی گیری را یاد بدهی و این تأثیر اجتماعی مثبتتری دارد. یک فرد دیگر میگوید ماهیها چون جایی برای نگهداری ندارند خراب میشوند و در نتیجه سیستم یخچال و بستهبندی تولید میکند. در واقع این سیستم نوآوری به مرور توسعه پیدا میکند. اینجا هدف بیشتر تأثیر اقتصادی و بهبود وضع معیشت است. در مراحل بعد میتوان گفت که میشود اینجا یک اکو توریسمی هم برقرار کرد که افراد بیشتر بیایند و با پختوپز انواع ماهی چند شغل دیگر هم به وجود میآید. یک فرد دیگری دغدغه قشر فرهنگی دارد و میگوید این همه توریست میآیند، بافت فرهنگی ممکن است از بین برود و ترغیب میشود تا یک سری کارهای فرهنگی انجام دهد. در نتیجه میتوان این طیف را بیشتر و بیشتر گسترش داد و اکوسیستم را غنیتر کرد.
یعنی هر چه جلوتر میرود آن عملکرد انگار زیرساختیتر و بنیادینتر است؟
بله. نوآوران اجتماعی خوب آنهایی هستند که این سیستم را غنیتر و غنیتر میکنند. یک ایرادی که بعضی وقتها گرفته میشود این است که شخصی کاری را شروع کند ولی بقیه میگویند مسائل فرهنگی را در کارت نظر نگرفتهای. در همه نوآوریها چه اجتماعی و چه تجاری، نمیتوان صفر تا صد کار را از همان ابتدا پیشبینی کرد و انجام داد. برای همین است که در نوآوری تجاری اول یک پروتوتایپ ایجاد میکنند و تست نرمافزاری انجام میدهند تا از کاربران فیدبک بگیرند و بعد ورژن اول را بیرون میدهند، دائماً اشکالات را رفع میکنند و ورژن های بعدی را بیرون میدهند.
نوآوری اجتماعی هم اینگونه است، چیزی که مهم است این است که برای گرفتن باگهای نوآوری اجتماعی باید یک سیستم پایش اثربخشی اجتماعی داشته باشیم و این یکی از اشکالاتی هست که در ایران وجود دارد و این بخش را تا حد زیادی نادیده میگیرند. تا وقتی ما نتوانیم این بررسیها ا انجام بدهیم اصلاً نمیتوانیم بفهمیم این راهحلی که داریم خوب است و جواب میدهد یا خیر.
یک مشکل که در خیریهها در بعد جهانی مطرح است، بهویژه آنهایی که فرد محور هستند و یک نفر را به عنوان بنیانگذار خود میبینند، این است که آن فرد ممکن است تمایل داشته باشد که خود را دانای کل بداند و زحمت پایش اثربخشی را به خود نمیدهد و مدتها کاری را بدون آن که بفهمد تأثیری داشته یا نه انجام میدهد. بعضی وقتها این کار اثر مثبتی هم دارد ولی اگر منابع را از طرق بهتری به کار میگرفتند، ممکن بود اثر خیلی بیشتری داشته باشد و اینجا دوباره پای نوآوری به میان میآید. چون یکی از کارهای نوآوری بهبود فرآیندها است و این دقیقا همان کاری است که ژاپنیها در اتومبیلسازی انجام دادند. آنها خیلی زود فهمیدند نمیتوانند با غولهای اتومبیلسازی آمریکا سرشاخ شوند ولی دیدند که میتوانند فرآیند را بهبود دهند تا همان ماشین با هزینه پایینتر و کیفیت بهتر تولید شود.
همین حالا هم گروههایی هستند که در زمینههای مختلف مثل آموزش، زنان بیسرپرست و بد سرپرست و کودکان کار تلاش میکنند ولی چون زحمت پایش اثربخشی را به خود نمیدهند، کار آنها سنتی و هیئتی جلو میرود. کل بحث آن است که باید اثربخشی را بررسی کنیم. بعداً میتوانیم راههای مختلفی را امتحان کنیم و بگوییم در این منطقه از آن روش و در منطقهای دیگر با روش دیگری جلو میرویم. بعداً این روشها را مقایسه میکنیم و به چراها جواب میدهیم. به این ترتیب راه برای نوآوری اجتماعی باز میشود.
انگار مرز مشخصی برای واژه نوآوری اجتماعی وجود ندارد و افراد مختلف تعاریف متعددی از آن ارائه دادهاند. نظر شما در این باره چیست؟
این یکی از مشکلاتی است که به طور کلی وجود دارد. هر نهاد و سازمانی که آمده است کاری بکند، به خاطر برند و ایجاد تمایز، از اصطلاحات خودش استفاده میکند. مثلاً در سال ۲۰۰۵ که مسئله نوآوری برای دو سوم پایین جمعیت مطرح بود اصطلاح جامعه قعر هرم مد شده بود؛ اما در نقد این کلمه افرادی بودند که میگفتند از معنای قعر افرادی که در فقر مطلق هستند برداشت میشود. درصورتی که منظور این نیست و آن را به جامعه پایهی هرم تغییر دادند. بعد برنامه عمران سازمان ملل آمد و بحث inclusive bussines که در فارسی کسب و کار فراگیر ترجمه شده است را مطرح کرد. البته فکر میکنم این ترجمه گرتهبرداری شدهای است. چون در انگلیسی inclusive خیلی مشخصتر است و متضاد exclusive است و exclusive bussines کسب و کاری است که به طور ویژه برای یک عده ایجاد شده است؛ اما inclusive به این معناست که اقشار مختلفی نفع ببرند. من خودم در اولین مقالهای که به زبان فارسی نوشتم این واژه را عامالمنفعه ترجمه کردم. این اصطلاح از فراگیر مناسبتر است. اگرچه عام میتواند برای همه باشد. درحالیکه inclusive اینگونه است که وقتی من دارم کسب و کاری را طراحی میکنم، مثلاً ساختمان طراحی میکنم، آیا سالمندان از این نفع میبرند؟ یا اگر قرار شد آنها کاربر باشند از این نفعی میبرند؟ افرادی که معلولیتهای مختلف دارند چه طور؟ افراد نابینا و کور رنگ چه طور؟ و معمولاً اگر از ابتدا و در بخش طراحی به فکر این موارد نباشیم بعداً مشکلات زیادی به وجود میآید. فراگیر این مفهوم را نمیرساند.
کلمات دیگری مثل pro poor innovation هم هست که به معنی نوآوری به نفع فقرا میباشد که بانک جهانی بیشتر از این عبارت استفاده میکرده است؛ اما به آن هم انتقاداتی وارد است که واژه مثبتی نیست. همانطور که گفته میشود بهتر است به جای محرومین بگوییم کمتر برخوردار.
به نظر شما با وجود تعاریفی که وجود دارد، از کجا باید شروع کنیم؟
در خیلی جاها از واژه نوآوری استفاده شده است که نباید استفاده میشده و همه میخواهند بگویند ما نوآوری میکنیم، درصورتیکه نوآوری یک سری تعریفهای خاص خودش را دارد.
اولین قدم در بحث نوآوری اجتماعی و کسب و کار اجتماعی این است که گاهی میبینیم کسب و کاری شکل میگیرد و اثرگذاری اجتماعی هم دارد اما نوآوری خاصی ندارد، این میتواند یک کسب و کار اجتماعی باشد. مثلاً کسب و کاری تصمیم میگیرد از معلولین هم در کسب و کارش استفاده کند. این به خودی خود نوآوری خاصی ندارد؛ اما ایده خوبی است و نشان میدهد آن فرد دغدغهی اجتماعی دارد و باری را هم به دوش میکشد.
در موردی دیگر دانشجویی ایرانی که در آمریکا بزرگ شده بود دیده بود که در کشورهای آمریکای لاتین به دلیل جنگهای چریکی و داخلی بسیاری از مینهای به جا مانده باعث شدهاند کشاورزان دستوپایشان را از دست بدهد. در نتیجه این فرد دست و پایی مصنوعی ساخته بود که هم راحت قابل تنظیم بود و هم هزینه نسبتاً پایینی داشت. این یک نمونه نوآوری اجتماعی است.
ممکن است فردی بگوید صرفاً میخواهم نفع اجتماعی در جامعه زیاد شود و به دید یک کسب و کار به آن نگاه نمیکند. در همین حد که از یک بنیادی پولی میگیرد و این کار را انجام میدهد؛ اما شخص دیگری میگوید چون من میخواهم کارم ادامهدار و پایا باشد، میدانم که لازم است منابع مالی هم داشته باشم. مثلاً میخواهم در کشورهای دیگر هم کارم را توسعه دهم و برای آن نیاز مالی دارم. او به شکل کسب و کار به آن نگاه میکند با این تفاوت که میگوید نمیخواهم مثل شرکتهای بزرگ از مردم نهایت سودی که میتوانم را دریافت کنم و دغدغه اصلیام حداکثر کردن سودم نیست بلکه یک بیستم قیمت آن شرکتها خدماتش را ارائه میدهد تا صرفا یک جریان درآمدی داشته باشد. البته در کنارش ممکن است کمکهای سازمانهایی که قرار است به معلولین کمک کنند را هم داشته باشد و به این شکل کسب و کارش از نظر اقتصادی هم پایا میشود.
ما نمیتوانیم کسی را محکوم کنیم چرا در کنار کاری که تأثیر اجتماعی دارد کسب درآمد هم داری! این یکی از مواردی است که مدتی تابو شده بود و هنوز هم هست. ولی از نظر من مشکلی ندارد و چه بسا خیلی هم خوب است، چون بسیاری از نوآوران اجتماعی دلیل توقف کارشان این بوده که از نظر اقتصادی کفگیرشان به ته دیگ خورده است و پایایی کارشان دچار مشکل شده است. چون هیچ وقت به فکر این نبودهاند که وقتی امروز تنها روی کمک سازمانی حساب میکنم، اگر روزی این پول قطع شد من چه کار میتوانم بکنم.
نظر خودتان در مورد این تعریف چیست؟ به جمعبندی خاصی رسیدهاید؟
به نظر من اولاً نوآوری اجتماعی تعریفش به نسبت اثرش بازمیگردد. یعنی به اینکه آیا این کار اثر اجتماعی مثبتی دارد؟ و در مرحله دوم اینکه آیا از اول نیتی بوده است که این اثر اجتماعی به وجود آید؟ چون اگر نیت نباشد، شرکت موتورولا که اولین سازنده موبایل بوده است میتواند ادعا بکند که من بزرگترین نوآور اجتماعی هستم. چون موبایل یکی از نوآوریهایی است که نفع زیادی برای اجتماع و اقشار کمدرآمد دارد. ولی به احتمال زیاد زمانی که مهندسین موتورولا آن را طراحی میکردهاند، ایدهای نداشتهاند که یک کشاورز روستایی هندی هم از آن استفاده کند. دیر نتیجه نیت مهم است. البته که اثرگذاری هم مهم است چون اگر اثرگذاری نباشد تبدیل به یک خیریه سنتی میشویم چرا که در خیریه سنتی هم کار خیر میکنند ولی گاهی اثر دارد و گاه ندارد.
کارآفرین اجتماعی و کارآفرینی اجتماعی در عین حالی که منفعت اجتماعی جزو دغدغههایش است ولی به فکر جریان درآمدی هم هست. برای این کار یک مدل کسب و کار طراحی میکند چرا که میداند بدون منابع مالی بالاخره در جایی کار میخوابد و منابع مالی برای پایایی کار لازم است. کارآفرین اجتماعی از شگردها و مهارتهایی که معمولاً در دنیای کسب و کار استفاده میشود هم بهره میگیرد تا کارش را جلو ببرد. فرض کنید در جامعهای مردم به دلیل آن که دستشان را با صابون نمیشویند، یک سری بیماریها در آنجا رواج پیدا میکند. کارآفرینی اجتماعی از همان تکنیکهای بازاریابی برای اینکه مردم را قانع کند که از صابون استفاده کنند بهره میبرد. حالا ممکن است پشت این کار یک شرکت صابونسازی باشد، اشکالی ندارد چون در نهایت به همان موضوع پرداخته میشود. من افرادی را در ایران دیدهام که این کار را نقد میکنند و میگویند نه این افراد به دنبال تجارت هستند. خب بگذارید آنها هم سود خودشان را ببرند و در عین حال نفع اجتماعی هم برسانند. حالا شاید کارآفرین اجتماعی خودش یک روش ساده ساختن صابون داشته باشد که از آن پول هم دربیاورد.
مثال دیگر یک کارآفرین اجتماعی ژاپنی است که دیده بود در خیلی از شالیزارهای تایلند و ویتنام سموم زیادی استفاده میشود و این مساله هزینه زیادی برای کشاورزان ایجاد میکند. از طرف دیگر با این کار محیط زیست هم آسیب میبیند چون خیلی از حشرات مفید هم با سمپاشی میمیرند. برنج حاصله هم به عنوان برنج طبیعی ارگانیک نمیتواند فروخته شود و قیمت اش پایین میآید، در نهایت هم پول اصلی فروش برنج به جیب واسطهها میرود. این کارآفرین اجتماعی دید در جاهایی که اردکها در شالیزار هستند آفت خیلی کمتر است چون اردکها همهی آفات را میخورند و باعث میشوند بدون استفاده از سم آفتها کم شوند و یک سری حشرات خوب هم به محیط برمیگردند. او به این نتیجه رسید که شالیکارها را تشویق کند که پرورش اردک هم داشته باشند. در آن منطقه، گوشت اردک مقبول است و سطح معیشت هم با فروش آن بالا میرود. کشاورزی هم بیشتر ارگانیک میشود و چون دیگر به سمپاشی نیازی نیست هزینهها به شدت پایین میآید. این یک نمونه کارآفرینی اجتماعی است که برای همه درآمد داشته است.
این کارآفرین اجتماعی ژاپنی احتمالاً پولش را از کشاورزی به دست نمیآورد. او به بسیاری از سازمانهای همکار توسعه که پروژههای توسعهای در جنوب شرق آسیا دارند میگوید که شما به هر حال سالی چند میلیون دلار خرج بهبود معیشت کشاورزها میکنید، ولی این روش هم محیط زیست را حفاظت میکند و هم با آن وضع معیشت بهتر میشود. لذا یک درصدی از درآمد کارآفرین از این طریق تأمین میشود. باز اینجا نکته اصلی این است که ما باید راستی آزمایی کنیم. هر کسی که ادعا میکند من اثرگذاری اجتماعی دارم باید راستی آزمایی شود و این برمیگردد به اهمیت سنجش اثربخشی) این امور.
راههای سنجش اثربخشی چیست؟ به نظر نمیرسد ساده باشد.
زیاد هم سخت نیست ولی خیلی مسائل وجود دارد که اگر از ابتدا و هنگام طراحی به فکرش باشید، میتوانید یک سری معیار برایش تعیین کنید. مثلاً همان مثال قبلی پرورش اردک را در نظر بگیرید. در اینجا و در ابتدا که پروژه را شروع میکنیم باید بدانیم که وضعیت این منطقه چگونه است و میزان محصول، وضعیت محیط زیست و معیارهای آن همگی مشخص باشد. در نهایت بعد از یکی دو سال که نوآوری اجتماعی در آنجا پیاده شد میتوانیم وضعیت را بررسی کنیم و ببینیم چه تغییراتی ایجاد شده است. هرچند در حین انجام طرح هم میشود یک سری پایش ها انجام داد، مثلاً در یک طرف وضعیت نهادهی شیمیایی و رشد گیاهان باشد و طرف دیگر هم شاخصهای اقتصادی مثل تغییر وضع معیشت.
ما در هند این مشکل را داشتیم که وقتی از کشاورز میپرسیدیم درآمدت چه قدر است، همه فکر میکردند باید درآمدشان را پایینتر بگویند تا کمک بیشتری به آنها شود. در اینجا برای نمونه میتوان از تعداد حیواناتی که هرکس دارد به عنوان معیارهایی برای سنجش بهبود وضعیت استفاده کرد. به طوری که فردی که تعداد گاوهایش بیشتر شده باشد یعنی احتمالاً وضعش هم بهتر شده است. البته این که ما چه چیزی را معیار قرار دهیم خود بحث جداگانهای است و خیلی وقتها این کار به دلیل سختی بیش از حد آن انجام نمیشود و در نتیجه بعداً نمیتوانید میزان تغییر وضعیت را بفهمید.
سال ۲۰۰۴ سازمان گسترش و نوسازی مدارس میخواست پروژهای را در مورد سیستم اتوماسیون پیاده کنند. یکی از مشکلاتشان این بود که وقتی بودجه را به استانی میدادند، مشخص نمیشد که چه قدرش خرج شده و این طرح در سیستم پر دالان اداری و احتمالاً با وجود فساد اداری دیگر به جایی نمیرسید. چون از اول این سیستم بهصورت هیئتی انجام میشده و مثلاً میگفتند مگر میشود در سیستم مدرسهسازی کسی پول بخورد یا کمکاری کند.
مشکلی که وجود دارد این است که هیچ شاخصی برای ارزیابی در نظر گرفته نمیشود و گاهی هیچ گزارشی از انجام پروژهها وجود ندارد.
مرحله بعد این است که با وجود آن که خود من میتوانم ارزیابی انجام دهم ولی ارزیابی در این سطح باید توسط سازمانی مستقل انجام شود. این بخشهایی از پازل است که باید برای نوآوری اجتماعی در ایران به آن فکر شود وگرنه این مساله طبیعی است که هر جایی که پول وجود داشته باشد یک عده سودجو هم وارد میشوند و نمیتوان به آن خرده گرفت. مثلاً در هند هر موقع بودجهای برای بهبود وضعیت بهداشت در روستاها تصویب میشد مثل قارچ صدها سازمان مردمنهاد که همه در این حوزه ادعا داشتند وارد عمل میشدند. الآن در آنجا خیلی رایج شده است که هر پروژهای باید ارزیابی هم بشود و یک سازمان مستقل این ارزیابی را انجام میدهد. به نظر من در ایران هم این نیاز وجود دارد و ما در زمینه شفافسازی به شدت مشکل داریم.
چند مورد از پروژههای مسئولیت اجتماعی در ایران که توانسته است از نظر جهانی دیدگاه مثبتی ایجاد کند را به ما معرفی کنید.
بچههای مدرسه نوآوری روشنا از حدود دو سال پیش شروع به جمعآوری نمونهها کرده بودند. مشکلی که وجود دارد این است که خیلی وقتها فرد نیکوکاری که این کارها را انجام میدهد خودش خبر ندارد که اسم این کار نوآوری و کارآفرینی اجتماعی است، برای همین شاید تشخیصش مشکل باشد. ما زمانی که در UNDP بودیم هم همین مشکل را داشتیم. خیلی وقتها افرادی که به فراخوانها پاسخ میدهند، افرادی هستند که نیت درستی ندارند و افرادی که واقعاً کارشان را انجام میدهند آنقدر دغدغه دارند که اصلاً دنبال شهرت نیستند. یکی از کارهایی که شما به عنوان رسانه میتوانید انجام دهید این است که این انسانهای خاموش و نیکاندیش را پیدا کنید و روی صحنه بیاورید و به ما معرفی کنید.
برای نمونه یک مورد را من شنیدم که در اصفهان فردی که خودش بیماری هموفیلی داشت دغدغهاش این بود که در کارخانهاش فقط بیماران هموفیلی را استخدام کند و برای این کار باید محیط کارخانه طوری طراحی میشد که افراد حین کار هیچ زخمی برندارند.
در محله دیگری از اصفهان خیرین رویکرد سنتی را تغییر دادهاند و به جای ساختن مسجد و مدرسه، منابع را برای اشتغال جوانان و افرادی که تازه از زندان آزاد شدهاند اختصاص دادهاند.
گروههای مختلفی هم وجود دارند که با زنان سرپرست خانوار و زنان روستایی کار میکنند. مثلاً دستادست که یک کسب و کار اجتماعی است سعی میکند صنایعدستی زنان جامعه محلی را با مشاوره به آنها به گونهای طراحی کند که مورد علاقه شهرنشینان و جوانان امروزی هم باشد.
لازم به ذکر است بعضی از نوآوریها حالت کارآفرینی اجتماعی ندارد که از آن پولی در بیاید. نمونه این مساله باغ کتاب تهران است که بچهها میآیند و در آن بازی میکنند. در اروپا هم مزارع حیوانات زیادی وجود دارد که بچهها در آن با حیوانات آشنا میشوند، بهویژه بچههای اوتیسمی وقتی در کنار حیوانی اهلی هستند راحتترند و این باعث میشود اعتمادبهنفسشان بیشتر شود.
خوشبختانه این موارد در ایران هم وجود دارد اما مساله ای که در اینجا مطرح میشود این است که چگونه آنها را اسکیل کنیم و تعدادشان را بیشتر کنیم. همه چیز الآن در تهران متمرکز است و چه خوب بود که در شهرستانهای دیگر هم از این نمونهها داشتیم و کار فراگیرتر میشد.
در زمینه بوم گردی هم اتفاقات خوبی افتاده است که نوعی کسب و کار اجتماعی است، هرچند شاید نوآوری نداشته باشد ولی یک کسب و کار اجتماعی است چون سطح درآمد محلیها را بالا میبرد. نمونهای که در این حوزه من از آن خیلی خوشم آمد در قشم بود. در آنجا به خاطر وجود منطقه آزاد، کار راحتتر شده است و بوم گردیهایی با امکان اقامت در خانه روستاییان به راه افتاده است و سازمان ملل هم در آن مشارکت داشته است که یک نمونه در توانمندسازی زنان بوده است، چرا که در آن منطقه مردان بهطور سنتی از ساخت قایق و ماهیگیری درآمد داشتهاند ولی الان این کسب و کارها دیگر درآمد آنچنانی ندارد و حالا زنان نانآور اصلی خانه شدهاند.
این از نظر ساختار اجتماعی به خانواده آسیب نمیزند؟
برای من هم جالب است که در آن منطقه این طور نبوده است. در بعضی کشورها مثل برمه هم این طور است و به طور سنتی و فرهنگی تفاوتی بین زن و مرد وجود ندارد و جامعه مردسالار نیست. در عین حال از طرفی دیگر در پروژههای دیگری در هند که زنان خانه به خانه محصولاتی را به زنان دیگر میفروختند و در نتیجهی آن درآمدشان بیشتر از همسرشان شده، اختلافاتی به وجود آمده است.
این مسائل همیشه وجود دارد و بعضی از آنها را میتوان از قبل پیشبینی کرد. برای همین پایش خیلی مهم است و ما باید دائماً در حال پایش باشیم و نگذاریم زمانی که خانواده داشت از هم میپاشید تازه مشکل را بفهمیم. مثلا میشد این مشکل را با ایجاد صندوقی که به مردان آن جامعه برای اشتغال وامهایی میدهد حل کرد تا اختلاف درآمد به یکباره اینقدر زیاد نشود.
از نمونههای خارجی موفق برایمان بگویید.
سازمانهایی در سراسر دنیا وجود دارد که به افرادی که دغدغه انجام کار مثبت اجتماعی دارند ولی راه و چاه آن را نمیدانند آموزش میدهد. مثل بنیاد آشوکا، بنیاد شواب و بنیاد اسکول. اینها هر کدام خود مثالهایی که ثاثیر گذار بودهاند را ارائه دادهاند.
اگر در سطح جهانی استارتاپی هست که فکر میکنید اثرگذاری اجتماعی بالایی داشته، آنها را به ما معرفی کنید.
به نظر من ما باید در ابتدا جستجو کنیم و ببینیم در جاهای دیگر چه اتفاقی میافتد. ولی مشکلی که وجود دارد و در مورد موارد موفق خارجی مطرح میشود این است که آنها برای محیطهای خیلی فقیر طراحی شده اند که ما در ایران شبیه آن را کم داریم. به هرحال ایران از نظر بانک جهانی هم یک کشور با درآمد متوسط مثل اندونزی و مکزیک و… است. اما خیلی از مثالهایی که مطرح میشود برای آسیای جنوب شرقی و آفریقا هست که درآمد خیلی پایین دارند. در ایران روستاها خیلی از زیرساختها مثل آب و برق را دارند ولی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه خود آب و برق هنوز مسئله است و تا این زیرساختها وجود نداشته نباشد نمیتوان در مورد مسائل دیگر صحبت کرد.
به نظرم کشورهای با درآمد متوسط دیگر مثل مکزیک، اندونزی و مالزی موارد مشابه بیشتری با ما دارند. دو مورد آخر خوبیشان این است که علاوه بر درآمد متوسط بودن، اسلامی هم هستند. به عقیده من یکی از مشکلات ما این است که حتی برای مشکلات اجتماعیمان هم میخواهیم تکستبوکهای آمریکایی را ببینیم. آنها مشکلات اجتماعی خود را دارند مثل مسئله اختلاف نژاد بین سیاه و سفید که یکی از پر دغدغهترین مشکلات موجود در دنیاست و بسیاری از نوآوریهای اجتماعی آنها برای حل مسائل مربوط به خودشان است.
تکنولوژیهای نوظهور مثل بلاک چین هم برای ایجاد اعتماد بین افراد بسیار مؤثر هستند. مثلاً وقتی سیل میآید ممکن است اعتماد عمومی به افراد برای کمک رسانی وجود نداشته باشد. در این شرایط بلاک چین میتواند روشی برای جمع سپاری باشد و مشخص شود که پول جمعآوری شده در کجا استفاده میشود. گروه block chain for good از جمله فعالان بینالمللی در این عرصه هستند که از بلاک چین برای اهداف مثبت خود استفاده میکنند.
واژه استارتاپ هم دوره کوتاهی است که فراگیر شده است. درست مثل دورهای که همه جا پارک علم و فناوری میزدند که به نظر من در بسیاری از کشورهای توسعهیافته این روش جواب نداده است. حتی در خود آمریکا و سیلیکون ولی هم یک شرایط فرهنگی خاصی حکم فرماست. به طور فرهنگ شرق آمریکا با غرب آن بسیار متفاوت است. در غرب آدمها راحت سر صحبت را باز میکنند و از ایدههایشان میگویند و همین باعث میشود ایدهها سریعتر منتشر شود. در حالی که در شرق آمریکا بیشتر افراد درونگرا هستند و چنین فضایی در آنجا حاکم نیست. در اروپا هم در مناطقی که در این زمینه موفقترند مثل کشورهای اسکاندیناوی، اعتماد بین فردی بالاتر است.
یکی از مسائل دیگر این است که مثلاً وقتی ما میخواهیم ساختمان بسازیم به نوآوریهای نرم توجه نمیکنیم. مثلاً در خیریه دائماً مدرسه میسازیم و میبینیم وضع آموزشی تغییری نمیکند. بعد متوجه میشویم معلم را هم باید تشویق کنیم که بهتر آموزش دهد یا محتوا باید جذابتر باشد. ولی هم چنان مسئله آن است که مسئولینی که باید این کارها را انجام دهنداز آنجا که میخواهند صرفا یک چیزی را به نمایش بگذارند و نشان بقیه بدهند، سراغ ساختن ساختمان میروند و در نهایت هنگامی که نوبت به برداشت محصول میشود اینها دیگر سرکار نیستند. برای همین این سؤال ایجاد میشود که پارکهای علم فناوری چه کردند و چه قدر از طریق آنها ایجاد ثروت شد؟ و آیا اگر همان ثروت از طرق دیگری خرج میشد بهصرفهتر نبود؟
آیا الآن که این مسئله تبش بالا گرفته است، اگر درست جهت دهی نشود بعدها میتواند یک پشیمانی به بار بیاورد؟
من به شخصه برای نوآوری اجتماعی به استارتاپ ها خیلی خوشبین نیستم. استارتاپ ها بعضی کارها را میتوانند انجام دهند اما برای انجام بعضی کار به حرکتهای بزرگی نیاز است. شاید بهتر باشد که بخش خصوصی یک طرف کار را بگیرد، سازمانهایی مثل بهزیستی و شهرداریها هم طرف دیگر را بگیرند و نقش تسهیل گر را ایفا کنند تا بتوانند اکوسیستم را بالا بکشند.
حوزهی مسئولیت اجتماعی شرکتها در این فضا برای ایجاد کارآفرینی چه قدر میتواند اثرگذار باشد؟
چند موردی که من تاکنون در این زمینه دیدهام هنوز در سطح اول هستند و با بحث روز دنیا خیلی فاصله دارند. البته همین که یک مدرسه ساخته شود و یا کارمندان شرکتی یک روز بروند و با بچههای بیسرپرست نقاشی بکشند از هیچ بهتر است ولی این دردی از بچههای بیسرپرست دوا نمیکند. اگر پولی که صرف این کارها میشود به NGO های متخصص کار با کودکان که میدانند از نظر رفتاری چه طور با کودکان کار کنند، داده میشد، اثربخشی خیلی بهتری داشت. همه اینها به این ضعف ما برمیگردد که توانایی سنجش اثربخشی را نداشته و در کارهایمان شفافیت نداریم.
نوآوری فراگیر یک رویکرد عدالتخواهانه دارد، درست است؟
استفاده از این واژه نیز مثل کلمه نوآوری لوث شده است! واژه ای که که ما در فرهنگ ایرانی و اسلامی خود داریم ولی آنچنان بحثی روی آن نمیشود “انصاف” است. انصاف چیزی است که خیلی جاهای دیگر ندارند. برای مثال قتلعامهای بزرگی در طول تاریخ در چین، ویتنام و اروپا رخ داده ولی در ایران هرگز به آن صورت قتلعامی رخ نداده است چرا که در فرهنگ ما چیزی تحت عنوان انصاف وجود دارد. البته که این واژه هنوز آنطور که باید نمود پیدا نکرده و نهادینه نشده است به طوری که در مدارس کسب و کار ما همچنان دغدغه این است که در مدرسه بیزینس هاروارد چه میگویند تا ما هم آن را پیاده کنیم، بدون اینکه ببینیم خودمان چه داریم.
این راهی بود که ژاپنیها خیلی بهتر از ما رفتند به طوری که یک سری المانهای اصلی فرهنگ خودشان را داخل کسب و کارهایشان آوردند و آن را با یک سری روشهای دیگر مثل مدیریت کیفیت از دنیای بیرون ترکیب کردند و بدین ترتیب مدل کسب و کار ژاپنی ایجاد شد.
و اما در مورد نوآوری فراگیر ما باید در ابتدای کار که در حال طراحی هستیم فکر کنیم اقشار مختلف چه طور میتوانند از آن نفع ببرند. مثلاً قبل از آنکه یک موبایل را طراحی کنیم، فکر کنیم که یک نابینا از آنچه طور استفاده خواهد کرد. نوکیا محصول خود در هند را طوری طراحی کرده بود که به راحتی زبان منوها را میشد عوض کرد. یا به طور مثال در پرو که جمعیت زیادی از بومیها سواد نداشتند دستگاه ATM سخنگو گذاشته بودند تا افراد را تشویق کنند که پولشان را پسانداز کنند و از طرفی بدین طریق کار را برایشان تسهیل کردند. این موارد همه میتواند نمونههایی از نوآوری فراگیر باشد.
در نهایت حرف من این است که اگر میخواهیم اکوسیستم استارتاپی نوآوری اجتماعی داشته باشد، خیلی لازم است مربی نوآوری و کسب و کار اجتماعی تربیت کنیم. مشکل ما این است که در خیلی از این رویدادهای کارآفرینی اجتماعی و روستایی و … مربیهایی که میآیند همان مربیهای استارتاپی تجاری هستند و این باعث مشکل در ارتباط با کارآفرین میشود. همان بوم کسب و کار را بدون تغییر جلوی او میگذارند و میگویند باید اینها را داشته باشی که با واقعیت سنخیت ندارد. ما باید مربیهایی داشته باشیم که هم دغدغههای اجتماعی را بشناسند و هم بدانند چه طور با رویکردهای جدید میتوان آنها را حل کرد و هم اینکه چه تکنیکهایی از دنیای کسب و کار هست که میتواند در اینجا هم مورد استفاده قرار گیرد.
فوق العاده بود واااااقعا… مثل همه ارائه های ایشون…من بارها این متن رو خوندم و هر بار که میخونم احساس می کنم نزدیک و نزدیک تر شدیم به موقعی که این مساله جای خودش رو به بسیاری از استارتاپ های صرفا تجاری و البته کمک های صرفا خیریه ای بده.